یک روز اردیبهشتی
من در سی سالگی تمام
و چند ماه هم افزون بر آن اینجا در خانه ام نشسته ام
دلم نمی آید که نگویم
در خانه دنج و آرامم
با آهنگی از فیلم
سیلاس
و با آهنگ های قدیمی
ایتالیایی که این روزها دوباره پیدایشان کرده ام
؛
راستش بچه که بودم
بچه خوبی نبودم
نه اینکه شیطنت و
شلوغی داشته باشم نه؛ که ای کاش داشتم
و نه اینکه آرام و
مودب بوده باشم؛ که ای کاش بودم
بچه ای بودم تخس و بد
ذات
لجوج و زورگو
افسرده و غمگین
با رفتارهای ناشایست
و پنهانکاریهای رذیلانه
حوصله سر بر و بی
جنبه
همه اینها را یادم می
آید
از کودکی که گذشتم
مقداری از رذالت هایم کم شد و به غم و افسردگی ام افزوده شد
هنوز نقاشیهای بی
شمارم را از کلبه چوبی که در میان جنگلی دور در ذهن ساخته بودم به یاد دارم
تمام جزئیات کلبه را
موبه مو میکشیدم
برای خودم خانه ای
ساخته بودم تا در هجوم اندوه به آن پناه برم
به خلوتش، به آرامشش
؛
جوان که شدم در 18
سالگی فکر میکردم هزار سالم است و بار زندگی پیرم کرده
نه اینکه زندگی من
چیزی ورای زندگی های دیگر بوده باشد و یا نه اینکه من سختی های ویژه ای را تحمل
کرده باشم؛ نه
شاید تفاوت در این
بود که من به هر چیزی بیش از آنکه باید می اندیشیدم و در بحرش می رفتم
؛
فکر میکنم آن سالها
که میگویند اوج جوانی برای من در کنج اتاق کوچک و دلگیرم در خانه ی پدری گذشت
تمام سالهایی که خود
را در کنج آن خانه حبس کردم تا دنیا را نبینم و آدمهایش را
و تمام دنیای من شد کتابهایم
جهانی بزرگتر از شهر
کوچکم
جهانی که در آن یک
روز در گرمای خوزستان احمد محمود بودم و یک روز در سرمای برادران کارامازوف
جهانی که مرا به
آمریکا میبرد و به سالهای دور داستانهای فالکنر
و به دنیای سلینجر که
حقیقتا خیلی دور بود و خیلی نزدیک.
بی هیچ محدودیتی
بی هیچ مرزی
در اروپای دهه 60
میلادی سفر میکردم و با این همه در کنج اتاق کوچکم بودم در شهر کوچک ساحلی ام
و ویزای من برای سفر
به تمام نقاط جهان نمایشگاه کتاب تهران بود در اردیبهشت هر سال که با چه شوقی برای
گرفتن این ویزا می شتافتم!
؛
دیروز در کوچه های
شهرک که قدم میزدم چند دختر بچه 7-8 ساله را دیدم که با لباسهای مدرسه در پارک
بازی میکردند،
بعد از سرسره سر
خوردند و با دستان باز به طرف مادرانشان دویدند
مادرانشان
مادرانشان خیلی
جوانتر از من بودند
اما من هنوز همان
دختر بچه بودم!!!
پنهان از تمام مردم
در لباس زنی سی ساله پنهانی در شهر قدم میزدم.